یه مدرسه با کلی معلم و کلاس...نمرات در این مقطع توصیفی است.
و من شاگرد کلاسه اول هستم هر معلم درساهایی رو تدریس میکنه
شهید پازوکی:یه طلبه،یه فرمانده بسیج میتونه اخلاص نداشته باشه و فقط برای امتیاز و رقابت و کلاس کار کنه
بشه منافق و تیشه بردار بیوفته به جون ساقه های ضعیف و نازک اعتقادات جوان ها...
شهید همت:یه معلم باشغلش میتونه ابدیت پیدا کنه با شاگردایی که تربیت میکنه ولی در مقابلش یه سری معلما
مشکلات خودشونو وارد تعلیم و تربیت میکنند...
شهید سرگرمی نیست یه راهنماست...تا وقتی باورشون نداشته باشی جلوی چشمای شهید تو تاریکی شبم میشه گناه کرد.
شهید هادی:خیانت خیانته،حتی اگر کسی بویی نبره،دل یه خانم جای یه همدم و مونس و همسر
چادرمون یادگاری حضرت زهراست،یادگاری باید حفظ بشه نه براساس موقعیت و جلب توجه استفاده بشه
شهید بابائی:با ازدواج نصف دین کامل میشه،حتی اگر به هر دلیلی خواستن نصف دین و ایمانتو بگیرن نباید بذاری
مرد و غیرتش و زن و حیا و عفتش
شهید خرازی:_شهدا زنده اند،انقدر که زنده که میتونه چراغ راهت بشه جاده زمین تا بهشت رو برات آسفالت کنه و فقط تو
سوخت هواپیمای روحت رو مهیا کنی ...
_انقدر زنده که تو سرمای زمستون میشن گرمای یه دل جوون
_آتیش زدن دل تاوان داره،دروغ شاه کلید بدبختیاست،شاگرد مکتب امام صادق باید مواظب راه رفتنشم باشه...
شهید شیرعلی نیا:بسیج مدرسه عشق است،یه عشق واقعی...
کارکردن برای امام زمان فقط به حرف نیست عامل میخواد،عمل نکنی نه عشقی در کاره نه درسی
شهید گمنام و جاوید الاثر عمل کرد و رفت جوری رفت که هیچی ازش برنگشت شد یه تابوت خالــــــــــی
شهیدتورجی زاده:سلوک یعنی خالص شدن برای خدا،خودشیرینی برای غیر خدا،زیرآب زدن،رشد کردن به قیمت زیر پا گذاشتن حق ادما
تفرقه و ریا ارزش قایل نبودن برای دوستیا
با دو بار انفاق علی وار بشی صدای صاحب الزمان و از طرفشون حرف بزنی.
اینا با هزارتا چله نشینی،سخنرانی استاد رائفی پور،بهشت رضا درست نمیشه تا وقتی که باور کنی دنیا زیر چشمای خداست
شهید کاوه:صبور باشیم مهربون به خاطر احترام به خدا و خون شهداء آبروی مذهبیا حتی اگر از پشت خنجر بهمون زدن،دوستیا دشمنی کردن
و سکوت کنیم به احترامشون تا خدای شهدا جوابشونو بدن در اسرع وقت
حالا من موندمو یه کارنامه و کلمه ی "مــــــــــــــردود "جلوی همه ی درسا
منو نگاه شهید چراغچی و زحمتاش برای درس خوندنم سر این کلاس درسا
باید سکوت کنم تا وقتی آروم شد بهش بگم
اجازه میدی سال دیگه جــــبران کنم